هفته نگار دوم
[sc:Comment_Author][sc:Comment_Text]
تاریخ : یک شنبه 20 مهر 1393
نویسنده : محمد میری

نزدیکای ساعت 6عصربودکه یه دفه از صدای یکی از هم اتاقیام که میگفت پاشودیگه چقد میخابی بیدار شدم .مث همیشه پر انرژی بودبا اینکه از صب تا غروب همش فعالیت میکنه واینورو اونورمیپلکه اما شب که به اتاق میاد با اذیت کردناش کلی حال منو ودوست دیگمه رومیگیره.اما این دفه قضیه فرق میکرداخه جزبیست نویسنده ی برتر استان تهران شده بودوقرار بودازطرف نیروی دریایی به قشم سفر کنن ویک هفته اونجا بمونن.اصلا اروم وقرار نداشت.تازه بار اولش بود که باهواپیما سفر کنه مدام میگفت:اقای جعفری،ترمینال4فرودگاه مهراباد!دیگه کلافمون کرده بوداز بس این جمله رو تکرارکرده بود.به هرچی مخاطب تو گوشیش بود زنگ زد که فردگاه مهراباد باید از کدوم طرف برم اون بنده خداهاهم بعد از یک ساعت توضیح دادن با این جمله روبرو میشدن"توروخدامطمئنی دیگه،مطمئن  باشم" ساعت 12شده بود دیگه وسایلشو جمع کرد توساکش گذاشت وزنگ گوشیشوروروساعت 5گذاشت اخه ساعت 9پرواز داشت!طفلکی میترسید از پرواز جا بمونه.باسروصداش بیدارشدم دیدم لباس پوشیده،صبونه اماده کرده وداره میخوره بعد چند دقیقه خداحافظی گرفت ورفت.هرکاری کردم خوابم نمی گرفت باخودم گفتم الان بهترین موقس که برم سروقت لب تاب ویه چرخی تو اینترنت بزنم.ده دقیقه به ساعت 6صب بودکه لب تابو روشن کردم وتاساعت 7ونیم همش کلیپ ورزشی دانلود میکردم.وای عجب سرعتی داشت اینترنت اخه اول صب که کسی سروقت لب تاب نمیره!باخودم گفتم بگیرم بخوابم وساعت اول کلاس نرم اما دلم نیومدکلاس دکتر حسین نژادونرم.خیلی مرد نازنینیه ادم اگه 24ساعت پای حرفاش بشینه خسته نمی شه.مث یه پدردلسوز ومهربون میمونه هم از اخلاق وهم از شیوه ی درس دادنش خوشم میادساعت دوم با دکتر حسین خواه کلاس داشتیم طبق معمول یکی دو هفته ی گذشته 45دقیقه مونده به پایان کلاس می رفت اخه استاد راهنمای یه دانشجوبود که قرار بود دفاع کنه اما این سری اقدسرگرم بحث شده بود که فراموش کرده بودیه دفه صدای دراومدیه دختری اومد داخل وگفت:استاد تشریف نمیارین که دیگه بحثو جمع کرد واز ما خداحافظی گرفت ورفت.سریع رفتیم سلف نهار خوردیم وبرگشتیم اخه کلاس عصرمون روقرار بود زودترتشکیل بدیم که دوستان به قطارشون برسن!20دقیقه به ساعت یک ظهر بود که بالاخره استادصالحی تشریف اوردن.دوستان اصلانزاشتن که درس اون ساعتو ارائه بده وشروع کردن به پرسیدن سوالای جورواجورازآماربگیر تافلسفه وخداشناسی(همه ی این اتیشا ازگورحاج مفیدی بلند میشه).خدائیش با اینکه جوونه فوق العاده استاد مهربون ودوست داشتنی ومسلط به بحث کلاسیه(استاد صالحی منظورمه)

این هفته هم داشت تموم میشد ومن هم چنان درگیر کار عملی ترم قبلم بودم.بخداتنبلی بد دردیه اخه سه ماه تابستون اقدبیخیال بودیم ولی الان دیگه باید جورتنبلی وبیخیالی روباهم بکشیم.تازه درگیرانتخاب موضوع واسه پایان نامم هم هستم.استاد صالحی یکی دوتا موضوع تو کلاس مطرح کردومن کل چهارشنبه تواینترنت دنبال جمع اوری مطلب راجب اون موضوعا بودم.پنج شنبه قراربود بریم تهران واسه خرید.شب دیرخوابیدیم قرارشدهروقت بیدارشدیم بریم.بیدار که شدیم ساعت 10بودمجبورشدیم نهاربخوریم بعدبریم.ساعت یک نهار خوردیم ورفتیم سمت ایستگاه مترو،بالاخره بعد یکی دوساعت به منطقه ی موردنظرمون رسیدیم کلی گشتیم ازین پاساژبه اون پاساژازین مغازه به اون مغازه،اخرشم هیچی نخریدیم وبرگشتیم. ساعت 7رسیدیم دانشگاه، سرم درد گرفته بوددوستم رفت شامو بگیره منم رفتم اتاق.شام که خوردیم تایکی دوساعت بیداربودم بالاخره از یه بنده خدایی یه قرص سردرد گرفتم.قرصو که خوردم  دیگه نمیدونم چه جوری خوابم گرفت بیدار که شدم ساعت 10بود.بازم جمعه اومد ومعظل ُبزرگ ما غذا درست کردن بود.بازم مث همیشه دس به دامان(یارقدیمی،رفیق بی کلک)تخم مرغ شدیم.خدائیش خدمت بزرگی به جامعه ی دانشجوئی میکنه .بالاخره ظهرو باتخم مرغ سرکردیم وشبم قرار شد غذای اماده بگیریم که ازشر تخم مرغ خلاص بشیم!

 

 

 

 

 

 

                                                                                                                           




|
امتیاز مطلب : 8
|
تعداد امتیازدهندگان : 2
|
مجموع امتیاز : 2
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

<-CommentGAvator->
مفید در تاریخ : 1393/7/24/4 - - گفته است :
ما که این همه ارادت داریم به شما و به فکر شما هستیم که سروسامون بگیرید....آتیش بیار معرکه شدیم!!!!!!!!!!!!!!!
پاسخ:ما اگه شما رو نداشتیم چکار میکردیم حاجی


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه:








آخرین مطالب

دریافت کد نوای مذهبی
دانلود این نوا

/
کلاس تحقیقات کیفی